ز دست عقل برنجم بیار جام شراب
بنای عقل مگر گردد از شراب، خراب
برو بکوی خرابات، می پرستی کن
که این کلید نجاتست و آن طریق صواب
لطیفه های نهانی رسد بگوش دلم
ز صوت بر بط و آهنگ چنگ و بانگ رباب
بیک تجلی حسن ازل، ز بحر وجود
شد آشکار هزاران هزار شکل حباب
جهان و هرچه در او هست، پیش اهل نظر
نظیر خواب و خیالست، عکس ظل تراب
عجب مدار که شب تا بصبح بیدارم
عجب بود که درآید بچشم عاشق خواب
قرار و صبر ز عاشق مجو که نتواند
بحکم عقل محالست جمع آتش و آب
بیا و این من و ما را تو از میان بردار
که غیر این من و ما نیست در میانه حجاب
نبوده بی می و معشوق سالها، وحدت
بدور لاله و گل، روزگار و عهد شباب